تک درخت ازقطعات ادبیم دردیوان گلهاو گلبرگها همیشه تنها بودم ... مثل تکدرخت وصدای فرسایش برگهای زندگیم را ... درهجو م طوفان حوادث... کسی نمی شنید وتگرگ ها شاخه هایم را می شکستند و شاید همسایگانم ...بوته های خار ... ایستادن بی مقصودم را در انتظار مسخره میکردند .................................... که حل ّکرد این معمّا را ؟چگونه بخت را تقسیم کردند؟ وچه حکمتی بود ؟ در تقسیمش... سخنیست تکراری ...که نگون بختان فراوانند از تولّد تاخاموشی هرگز روزگار برویشان لبخند نمیزند و فرقست بین آنان با آنکه ... از طلوع صبحدم زندگی تا پایان ... غرق در شادی و سعادتست ................................... و آفریده شد تکد رخت ...در تنهایی در حالیکه جنگلهای انبوه پراز درختان همزادند که درسکوت همزیستی یکدیگررا...حسّ میکنند و جشن میگیرند ...شکفتن غنچه هارا و که میداند؟ شاید شادمانی پرندگان جنگل غرق در مسرّتشان سازد , که این نیکبختیست . ولی تکدرخت... جز تبسّم آتشین خورشید دربیابان بی گیاه ... چیزیرا شاهد نیست وریشه هایش در عطش زنده ماندن ... هراسنده در تلاش...قطره ای آب را در عمق بیابان التماس میکنند و هنگامیکه ...صفوف پرندگان مهاجر در اوج...از بالا ی سرش میگذرد , کدامیک از آنان ؟میاندیشد به اشتیاق وجودش... برای پذیرایی از آن مهمانان ناخوانده تا غوغابپاکنند درلای شاخه ها و برگهایش با گفتگوی بی مقصودشان , که آهنگ زندگیست ... و همانگونه که , درختان جنگل پذیرای آنانند چنین آفریده شد تکد رخت ... در تنهایی و سکوت و انتظار ... وتلاش هراسان برای زنده نگاه داشتن خویش cyrusamirmansouri@yahoo.com
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesارديبهشت 1391فروردين 1391 اسفند 1390 Authorsسیروس امیرمنصوریLinks
ردیاب خودرو
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump |